آموزش و پرورش چه در سطوح نخستینی و میانی و چه در سطح عالی به عنوان مهمترین راه انتقال فرهنگ نسلهای پیشین به آیندگان محسوب می شود. هر جامعه ای علاقمند است محصول هزاران سال تجربه نیاکانی را به انضمام تجارب خویش به فرزندان منتقل کند. اساسا به پاس همین فرایند است که نسلها می توانند به جای تجارب مجدد و درجا زدن، به پیش بروند. با این وجود، تحقق "آموزش و پرورش" به معنی عام و آرمانی آن هماره با مشکلات جدی مواجه بوده است. بسیاری از اوقات رفتار اجتماعی فرزندانمان را آن گونه که آرزو می کرده ایم و برای آن برنامه ریزی و تلاش کرده بودیم نمی بینیم. گاهی می توان سرچشمه آن را در ناتوانی در تعریف یک پروتکل الگوریتمی و عینی از آرمانها برای تحقق درز دنیای واقعی جست و جو کرد، گاه مشکل از آرمانی نگری بیش از اندازه و در نظر نگرفتن امکانات و توانمندیهای واقعی فرد و جامعه است. ناهماهنگی ابزارهای "تربیتی" اعم از نهادهای آموزش و پرورشی، رسانه ها و سایر دست اندرکاران تربیت منبع دیگر این ناکامی محسوب می شود. مدرسه ای که هدفش از "تربیت" (ایجاد نسلی خردورز، خلاق، فرهیخته و تلاشگر) را با "ابزار سنجش" آموزش (نمره) اشتباه گرفته و دانشگاهی که هدف از آموزش عالی (تحقق عملی توانمندیها) را با صدور گواهی اتمام یک دوره تحصیلی درهم کرده است بی گمان در رسیدن به آن چه می خواسته ناکام خواهد ماند. نظام آموزشی ما مرتبا پیامهای اخلاقی مستقیم تولید می کند ولی در عمل آن چه در جامعه دیده می شود با کمینه های اخلاقی مورد قبول تفاوتهای قابل توجه دارند. نظام آموزشی ما اغلب خود را هنگامی کام یافته تلقی می کند که توانسته باشد محصولی دقیقا مشابه پیشینیان ارائه دهد و به این ترتیب "خلاقیت" را باید تصادفا در یادگیرندگان جست و جو کرد. آن چه در شرایط کنونی رخ می دهد به مراتب با آرمانهای دینی، انگیزه برای پیشرفت، به کار گرفتن اصول منطقی در حل مساله، خلاقیت، برنامه ریزی، تلاش، رعایت اصول اخلاقی مورد نظر جامعه فاصله دارد. شوربختانه اغلب این جوانان هستند که برای رفتارهایشان مورد سرزنش قرار می گیرند. در حالی که آنها تنها فراورده های این دستگاه پرورشی هستند. پیشرفت و نزدیک شدن به آرمانها نیازمند تلاشی دیگر و راهی دگر است. راهی که از خودارزیابی جدی، انگیزه برای تغییر، برنامه ریزی و تلاش می گذرد و البته با شعار فاصله ای زمینی-آسمانی دارد.